معنی قرض و بدهی
حل جدول
اوام
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(قَ ضُ لِ) (اِمر.) (عا.) قرض، بدهی.
بدهی
آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد، قرض. [خوانش: (~.) (اِ.)]
قرض
(قَ رْ) [ع.] (اِ.) وام، بدهی. ج. قروض.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
پول یا کالائی که از دیگری قرض گرفته شده و باید به او بدهد
لغت نامه دهخدا
بدهی. [ب ِ دِ] (اِ مرکب) دَین. وام. فام. قرض. بده. وام که ستده باشند. مقابل طلب. (یادداشت مؤلف). پولی که شخصی بدیگری مدیونست. آنچه که کسی ملزم است بدیگری بپردازد. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح حسابداری) حساب مخصوصی است که در آن بدهکاری شخص را یادداشت کنند و مقابل آن حساب، «دارایی » است که در آن سرمایه و طلب شخص را درج کنند. (از فرهنگ فارسی معین).
قرض
قرض. [ق َ] (ع اِ) وام. (منتهی الارب): من ذا الذی یقرض اﷲ قرضاً حسناً فیضاعفه له و له اجر کریم. (قرآن 11/57).
- امثال:
از نوکیسه قرض مکن.
قرض بغداد بد است، مثلی است مشهور در ایران که قرض دادن بغدادیان که سوداگران آنجای اند بسیار بد میباشد حتی که ازمدیون نویسانده میگیرند که اگر به وعده نرساند دو برابر بدهد:
راضی شده ام به قرض اگر هم باشد
میدانم اگرچه قرض بغداد بد است.
محمدقلی سلیم (ازآنندراج).
قرض، حیض مردان است، مثلی است معروف. (آنندراج).
قرض، شوهر مردان است.
قرض که ده بیست شد نان و گوشت مخور. (آنندراج).
|| هرچه پیش فرستاده شود از نیکی و بدی. و این بر وجه تشبیه است، و به کسر نیز آمده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
قرض. [ق َ] (ع مص) بریدن. || مردن یا نزدیک مردن رسیدن. گویند: قرض رباطه، بمرد یا نزدیک به مردن رسید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || به چپ و راست پیچان و خمان رفتن. (منتهی الارب). گویند: قرض فی سیره، به چپ و راست پیچان و خمان رفت. || پاداش دادن. || وام دادن. || شعر گفتن. || روی گردانیدن از جائی و کرانه گزیدن از آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و از این باب است قول خدای تعالی: اذا غربت تقرضهم ذات الشمال، ای تخلفهم شمالاً و تقطعهم و تترکهم علی شمالها. (منتهی الارب).
عربی به فارسی
وام , قرض , قرضه , عاریه , واژه عاریه , عاریه دادن , قرض کردن
فرهنگ واژههای فارسی سره
وام، بدهی
فارسی به عربی
دین، قرض، استلاف
معادل ابجد
1127